گنجشک به خدا گفت:
لانه ی کوچکی داشتم؛ آرامگاه خستگیم؛ سرپناه بی کسی؛
طوفان تو آن را از من گرفت ،کجای دنیای تورا گرفته بودم؟
خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود و تو در خواب بودی ،باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین پر گشودی.
چه بسیار بلاها که از تو به واسطه ی حکمتم دور کردمو تو ندانسته به دشمنیم برخواستی
:: موضوعات مرتبط:
سخنان کوتاه ,
,
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4